-
ترجمه مجتبوی
اى پسران من، بروید از یوسف و برادرش جستوجو کنید و خبر یابید و از رحمت خدا نومید مباشید، که جز گروه کافران از رحمت خدا نومید نمىشوند.
-
ترجمه مشکینی
اى پسران من، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از فرج و رحمت خدا نومید نشوید، که جز کافران از رحمت خدا نومید نگردند
-
ترجمه بهرام پور
اى پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جست و جو کنید و از رحمت خدا نومید نشوید، که از رحمت خداوند جز کافران نومید نمىشوند
تفسیر مجمع البیان
77 - آنان گفتند: اگر او دست به دزدى یازد، [جاى شگفتى ندارد؛ چرا که ]برادرش [ نیز] پیش از این دست به دزدى یازید. یوسف [ از گفتار نارواى آنان سخت آزردهخاطر گردید، امّا] آن را در دل خویش نهان داشت و آن را براى آنان نمودار نساخت، [ و تنها] گفت: [ به باور من ]موقعیّت شما [ بسیار] بدتر [ از او]ست [ که برادرتان را از پدرش ربودید و به چاه افکندید] ، و خدا به آنچه وصف مىکنید داناتر است.
78 - گفتند: هان اى عزیز! او پدرى پیر و سالخورده دارد [ که از این رویداد سخت آزرده و اندوهگین مىگردد]، از این رو یکى از ما [چند تن] را به جاى او بگیر [و بازداشت کن و او را رها ساز ]که ما تو را از نیکوکاران مىنگریم.
79 - [یوسف] گفت: پناه بر خدا که ما جز آن کس را که کالاى خویشتن را نزد او یافتهایم بازداشت نماییم؛ چرا که در آن صورت سخت ستمکار خواهیم بود.
80 - پس هنگامى که [برادران] از [کوتاه آمدن] او نومید شدند، رازگویان به کنارى رفتند؛ [و برادر] بزرگ آنان گفت: آیا نمىدانید که پدرتان از شما پیمانى خدایى [و استوار] گرفته است [ که بنیامین را به سوى او بازگردانید]؛ و پیش از این [ رویداد نیز ]در مورد یوسف کوتاهى [و پیمانشکنى] نمودید؟ بنابراین من هرگز از این سرزمین نخواهم رفت تا پدرم به من اجازه دهد [که بمانم یا بازگردم و] یا خدا دربارهام داورى کند که او بهترین داوران است.
81 - [ امّا] شما پیش پدرتان بازگردید و [ به او] بگویید: اى پدر، [ دریغ و درد که ]پسرت دست به دزدى زد [ و همه را گرفتار ساخت]، و ما جز آنچه مىدانیم گواهى نمىدهیم و ما نگهبان غیب نبودیم [ و از حقیقت ماجرا بىخبریم] .
82 - و [ اگر گفتارمان را باور نمىدارى] از [ مردم] آن شهرى که در آن بودیم و [ نیز از] کاروانى که در میان آن باز آمدیم، [ حقیقت را] بپرس، و بىگمان ما راست مىگوییم.
83 - [ یعقوب] گفت: [ موضوع، این گونه که شما آوردهاید نیست، ]بلکه [ هواى ]نفس شما کارى [ ناروا] را برایتان آراسته است؛ از اینرو [ شکیبایى من در برابر این رویداد ناگوار] شکیبى زیباست؛ امید که خدا همه آنان را [ از لطف خویش] به سوى ما باز آورد؛ چرا که او دانا و فرزانه است.
84 - و [ آن گاه] از آنان روى برگرداند و دردمندانه گفت: اى دریغ و درد بر یوسف، و در حالى که [ هماره خشم و] اندوه خویش را فرو مىبرد [ و هرگز ناسپاسى نمىکرد]، دیدگانش از [ فشار ]اندوه سپید شد!
85 - [ فرزندان یعقوب به او] گفتند: [ پدر جان!] به خدا سوگند تو هماره یوسف را یاد مىکنى تا بیمار گردى [ و در آستانه مرگ قرار گیرى]، یا این که به هلاکت رسى.
86 - [ او] گفت: من شکایت غم و اندوه خود را [ تنها] به سوى [ بارگاه ]خدا مىبرم و از [ لطف و حکمت] خدا چیزى مىدانم که شما نمىدانید.
87 - و [ افزود:] اى پسران من! بروید و از یوسف و برادر او [ بنیامین] جستجو کنید و از [ مهر و] رحمت خدا نومید نشوید؛ چرا که جز گروه کفرگرایان، کسى از رحمت خدا نومید نمىگردد.
نگرشى بر واژهها
تحسس: جستجو و کند و کاو. این واژه به باور برخى به مفهوم «تجسسّ» آمده است، امّا به باور برخى دیگر در پرس و جو از گزارش و اخبار معنى مىدهد و «تجسسّ» به مفهوم جستجو در امور نهانى است؛ و «ابن عباس» مىگوید: «تحسس» در کارهاى خوب به کار مىرود و «تجسسّ» در کارهاى بد.
یأس: به نومید شدن از چیزى گفته مىشود.
نجىّ: راز گفتن گروهى با همدیگر.
برح الرّجل: از جاى خود دور شد.
قریة: شهر و دیار، و گاه به روستا گفته مىشود.
کظم: فرو بردن غم و اندوه و نگاه داشتن آن در دل.
تفتؤ: پیوسته وهماره بر کارى پاى فشردن و بر شیوهاى پاىبند بودن.
حرض: در آستانه نابودى.
بثّ: اندوهى که دارنده آن توانِ پوشیدن و فرو خوردن آن را ندارد.
روح: رحمت.
تفسیر
اینک چه باید کرد؟
پس از بیرون آمدن پیمانه شاه از بار «بنیامین» برادران یوسف سخت خود را باختند و در دفاع از خویش سخنانى را به زبان آوردند که زیبنده آنان نبود.
در این مورد قرآن مىفرماید:
قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ
آنان گفتند: اگر «بنیامین» دست به سرقت مىزند، برادر او نیز پیش از این، سرقت کرده بود؛ با این بیان دزدى او چیز تازهاى نیست و در این کار به برادرش یوسف اقتدا کرده است.
در مورد منظور آنان از وارد آوردن این اتّهام به یوسف، سه نظر آمده است:
1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور آنان جریانى بود که در کودکى یوسف به وسیله عمهاش اتفاق افتاد، و آن این گونه بود که یوسف پیش از مرگ مادرش به وسیله عمّهاش که شیفته و دلباخته برادرزادهاش بود، اداره مىشد. هنگامى که پس از چندى یعقوب خواست فرزندش را از او باز گیرد و نزد خود ببرد، آن زن که بزرگترین فرزند اسحاق بود و کمربند پدرش را به ارث نزد خود داشت، تدبیرى اندیشید تا بسان گذشته یوسف را نزد خود نگاه دارد؛ از این رو این تدبیر به خاطرش رسید که کمربندِ یادگارى پدر را به کمر آن کودک ببندد و آن گاه مدّعى گردد که یوسف به هدفِ سرقتِ کمربند، آن را به کمرش بسته است، و بدین وسیله طبق قانون جارى - که دزد را به بردگى مىگرفتند - آن کودک محبوب و مطلوب را نزد خود نگاه دارد. او همین گونه عمل کرد و یوسف را براى مدّتى دیگر نزد خود نگاه داشت. و برادران یوسف در این گفتار خویش، به آن ماجرا اشاره داشتند.
یادآورى مىگردد که در روایات رسیده از امامان راستین ما نیز این دیدگاه آمده است.
2 - امّا به باور پارهاى از جمله «مجاهد» و «سفیان»، یوسف در کودکى و خردسالى خویش، مرغ و یا تخممرغى را از خانه پدرش یعقوب برداشت و بدون مشورت و اجازه پدر آن را در راه خدا انفاق کرد، و منظور آنان اشاره به این کار یوسف بود.
3 - و از دیدگاه پارهاى دیگر از جمله «سعید بن جبیر»، یوسف بُتى از خانه نیاى مادرى خود برداشت و پس از در هم شکستن آن، به کوچهاش افکند و برادران در این گفتارشان به آن موضوع اشاره داشتند.
در ادامه آیه شریفه مىفرماید:
فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ
یوسف از گفتار آنان سخت آزردهخاطر گردید، امّا آن را در دل نهان داشت و به آنان چیزى نمودار نساخت.
قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً
و تنها در دل به آنان گفت: شما در دزدى بدترید؛ چرا که برادرتان را از پدر ربودید و به چاه افکندید.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ.
و خدا به آنچه وصف مىکنید و به یوسف مىبندید داناتر است.
به باور «زحاج» منظور این است که: یوسف، نه در داستان کمربند گناهى داشت و نه در شکستن بت و یا انفاق نهانى، امّا شما در بیدادى که بر یوسف روا داشتید سخت گناهکارید و عذرى از شما پذیرفته نیست.
امّا به باور برخى دیگر منظور آن است که: کار شما که در حق برادرتان بیداد روا داشتید و پدرتان را نافرمانى کردید، بدتر و موقعیت شما در پیشگاه خدا ناپسندتر است.
«حسن» میگوید: آنان در آن روزگارى که در حق یوسف و پدر خود بیداد روا داشتند، پیامبر نبودند و پس از آن به رسالت رسیدند؛ چرا که نامبرده آنان را «اسباط» مىداند. امّا به باور ما آنان هرگز پیامبر نبودند و به این مقام والا راه نداشتند؛ چرا که از پیامبران خدا هرگز بیداد و گناه سر نمىزند.
«بلخى» مىگوید آنان در گفتارشان دروغگو بودند، بر این باور نمىشود آنان را پیامبران خدا شمرد و ممکن است آن «اسباط» که به مقام رسالت رسیدند غیر از اینان باشند.
تلاش براى آزادى «بنیامین»
آنان هنگامى که برادر خود را گرفتار دیدند و درها را به روى خود بسته یافتند، بار دیگر دست به دامان عزیز زدند و از او تقاضا کردند که راهى بیابد و به آنان لطف دیگرى کند.
قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ
گفتند: هان اى عزیز مصر! او پدرى پیر و سالخورده دارد که توان دورى وى را ندارد، از این رو بر ما منّت گذار و یکى از ما چند نفر را به جاى او بازداشت نما.
آنان این پیشنهاد را از سر خواهش و تقاضا به عزیز مصر دادند و موضوع را به سبکى طرح کردند تا شاید حسّ انساندوستى او را برانگیزند و او با مهر و ترحّم به پدر پیرشان، دیگرى را به جاى او بازداشت کند و «بنیامین» را آزاد سازد.
واژه «کبیر» به باور برخى به مفهوم بزرگسال و سالخورده است، و به باور برخى گرانقدر؛ و منظور این است که: او فرزند مردى گرانقدر و بزرگوار است و فرزند چنین شخصیّت بزرگى نباید بازداشت شود.
و در ادامه سخن گفتند:
إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ.
و ما تو را از شایستهکرداران روزگار مىبینیم که هماره به مردم محروم نیکى مىکنى.
به باور پارهاى منظور این است که: از تو انسان گرانقدرى که در پیمانه و دادن مواد غذایى به ما احسان کردى و ما را به ضیافت فرا خواندى، اینک انتظار داریم که بسان گذشته با ما رفتار نمایى. و به باور پارهاى دیگر منظور این است که اگر تقاضاى ما را بپذیرى، در حق ما نیکى کردهاى.
در ادامه سخن، قرآن پاسخ یوسف را ترسیم مىکند که به آنان گفت:
قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ
ما به خدا پناه مىبریم که بىگناهى را به کیفر گناه دیگرى بازداشت کنیم، هرگز! ما تنها کسى را بازداشت مىکنیم که پیمانه و کالاى خود را در بار او یافتهایم. و بدین سان با این شیوه سخن، نه خلافى گفت و نه نسبت ناروایى داد.
إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ.
چرا که اگر چنین کنیم، در آن صورت ستمکار خواهیم بود.
این فراز از آیه، نشانگر آن است که بازخواست و کیفر بىگناه به جاى گناهکار، کارى ظالمانه است و هر کس چنین کند بیدادگر و ظالم است. و خدا نیز چنین نخواهد کرد؛ چرا که ذات پاک او از ظلم و ستم پاک و منزّه است.
اینک چه باید کرد؟
آنان پس از یأس و نومیدى از نجات برادرشان «بنیامین» به چارهاندیشى پرداختند:
فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا
و هنگامى که از پذیرفته شدن پیشنهادشان از سوى عزیز مصر نومید گشتند، با کنارهگیرى از دیگران به رازگویى و تبادل نظر پرداختند، و این موضوع طرح شد که اینک چه باید کرد؟
آیا باید برادر را رها کنند و نزد پدر بروند، و یا همگى به امید نجات او در مصر بمانند و یا راهى دیگر بجویند؟
این فراز از آیه شریفه، افزون بر اوج فصاحت و زیبایى قالب و معنى، در کوتاهترین سخن مفاهیم و معانى بسیارى را ترسیم مىکند و از شاهکارهاى قرآن شریف است.
قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ
بزرگ آنان لب به سخن گشود و گفت: آیا نمىدانید که پدرتان از شما پیمانى خدایى و استوار گرفته است که فرزندش را به او بازگردانید؟!
در مورد بزرگ آنان که گوینده این گفتار بود، دیدگاهها متفاوت است:
1 - به باور گروهى از جمله «کعب» منظور، بزرگ آنان در سن و سال است و او «روبین» برادر و خالهزاده یوسف بود، و همو بود که برادران را از کشتن یوسف بر حذر داشت و آنان او را به چاه افکندند.
2 - امّا به باور «مجاهد» منظور از بزرگ آنان، «شمعون» است که از نظر خرد و دانش، رهبرى فکرى آنان را به کف داشت.
3 - از دیدگاه «کلبى» و «وهب» منظور از بزرگ آنان، «یهوذا» است که خردمندترین آنان به شمار مىرفت.
4 - و از دیدگاه «محمّد بن اسحاق» و «على بن ابراهیم» در تفسیرش بزرگشان «لاوى» بود که هوشمند و زیرک به شمار مىرفت.
وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ
و به یاد داشته باشید که شما بپیش از این نیز در مورد یوسف کوتاهى و پیمانشکنى کردید و با اینکه عهدى استوار سپرده بودید که او را سالم و بانشاط به پدرش بازگردانید، او را به چاه افکندید و در مورد او بیداد روا داشتید.
فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ
از این رو من از این کشور و از این سرزمین نخواهم رفت...
حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی
تا پدرم به من دستور بازگشت و یا ماندن دهد،
أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی
و یا خدا دربارهام داورى کند که برادرم را در اینجا رها سازم و بروم.
به باور پارهاى منظور این است که: یا مرگم فرا رسد.
امّا به باور «ابومسلم» منظور این است که یا خدا عذرى برایم فراهم سازد که بتوانم با آن نزد پدر بروم.
«جبایى» مىگوید: منظور این است که: یا خدا وسیلهاى برایم فراهم سازد که بتوانم به وسیله شمشیر برادرم را آزاد سازم.
وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ.
و او بهتر داوران است که جز بر اساس حق و عدالت داورى نمىکند.
شما به سوى پدر باز گردید
در ادامه سرگذشت آنان، در این آیه شریفه گفتار بزرگ آنان آمده است که به برادرانش گفت:
ارْجِعُوا إِلى أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا
اینک شما به سوى پدرتان باز گردید و به او بگویید: هان اى پدر عزیز! واقعیت این است که پسرت دست به سرقت زد و ما جز آنچه به ظاهر دیدیم که پیمانه فرمانرواى مصر را از بار او درآوردند، گواهى دیگرى بر ضد او نمىدهیم.
از گفتار آنان این نکته دریافت مىشود که آنان به دزدى «بنیامین» یقین نداشتند و تنها به ظاهر آن رویداد گواهى مىدادند، امّا پارهاى بر آنند که منظور آنان از این بیان این بود که: ما نزد فرمانرواى مصر تنها به این حقیقت گواهى دادیم که طبق دین و آیین ما، کیفر دزد آن است که او را براى مدّتى به بردگى مىکشند؛ ما این را گواهى کردیم، امّا در این مورد که آیا به راستى «بنیامین» دزدى کرده است یا نه، چیزى نگفتیم و جز ظاهر جریان چیزى هم نمىدانیم.
و آنان هنگامى این سخن را به زبان آوردند که پدرشان گفت: راه و رسم فرمانرواى مصر در کیفر دزد این نیست که او را به بردگى کشد، و شما با بیان راه و رسم خود، این را به او آموختید و این راه را به او نشان دادید.
وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ.
به باور گروهى از جمله «مجاهد» منظور این است که: ما آن گاه که از تو اى پدر تقاضا نمودیم که «بنیامین» را به همراه ما بفرستى از آینده خبر نداشتیم و نمىدانستیم که به چنین سرنوشتى گرفتار مىشویم و جز نیکى و خدمت به خاندان خود هدفى نداشتیم، و اگر مىدانستیم که چنین خواهد شد، هرگز نه او را مىبردیم و نه چنین تقاضایى از شما مىنمودیم که او را به همراه ما بفرستى.
امّا به باور «عکرمه» منظور این است که ما از واقعیت این رویداد آگاه نیستیم و نمىدانیم که آیا پسرت به راستى دزدى کرده و یا به او دروغ بستهاند و ما جز از ظاهر موضوع آگاهى نداریم.
از دیدگاه «ابن عباس» منظور این است که: ما تا هنگامى که پسرت در نزدمان بود، مراقب و نگهبان او بودیم، امّا از کارهاى نهانى او بىخبریم. و بدین سان مىخواهند بگویند که او در غیاب ما و یا زمانى که خواب بودیم پیمانه شاه را برداشته است.
و از دیدگاه پارهاى از آنجایى که واژه «غیب» در لغت «حمیر» به مفهوم «شب» آمده است، منظور آنان این است که ما تا آنجایى که ممکن بود مراقب «بنیامین» بودیم و از سلامت و امنیّت او پاس داشتیم، امّا نمىدانیم که در همه ساعات شب و روز و رفت و آمد خود چه مىکند.
آن گاه براى اینکه پدر در درستى گفتار و گزارش شما تردید نکند، با نهایت احترام به او بگویید:
وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها
پدر جان، اگر در گفتار ما تردید دارى، از مردم شهرى که ما در آنجا بودیم حقیقت ماجرا را بپرس.
به باور گروهى از مفسّران، از جمله «ابن عباس» منظور از قریه، «مصر» مىباشد؛ چرا که عرب این واژه را در مورد شهرها نیز به کار مىبرد، و منظور آنان این بود که از مردم مصر و از کسانى که در دسترس شما هستند، و همه آنان از جریان «بنیامین» آگاهى دارند، از آنان در این مورد تحقیق کنید.
وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها
و نیز مىتوانید از همین کاروانى که ما به همراه آن رفتیم و بازگشتیم و همه کاروانیان از مردم کنعان و همسایگانمان هستند، پرس و جو نمایید. و آنان بدان دلیل این موضوع را پیش کشیدند که مىدانستند پدرشان از گفتار آنان در تردید است.
در مورد «و اسئل القریة و العیر...» دو نظر آمده است:
1 - به باور گروهى در آیه شریفه «اهل» در تقدیر مىباشد و منظور این است که از مردم آن شهر و از کاروانیان موضوع را بپرس تا روشن شود که ما درست گزارش کردهایم.
2 - امّا به باور برخى، نیاز به تقدیر گرفتن «اهل» در آیه نیست؛ چرا که یعقوب، پیامبر بزرگ خدا و داراى معجزه بود، و مىتوانست بدون هیچ واسطهاى از خود شهر و از شتران کاروان ماجرا را بپرسد و به خواست خدا و قدرت او پاسخ آنان را بشنود.
وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.
و ما اى پدر گرانقدر، در آنچه به تو گزارش مىکنیم و مىگوییم، راستگو هستیم.
واکنش یعقوب
آنان پس از شنیدن سفارش خردمندترین مرد گروه، به سوى کنعان حرکت کردند و پس از ورود به شهر خویش بىدرنگ نزد پدر نگران خود شتافتند و جریان را به آگاهى او رساندند، امّا پدر پس از شنیدن گفتارشان، رو به آنان کرد و گفت:
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً
من فکر نمى کنم جریان آن گونه باشد که شما گزارش کردید، بلکه این هواى نفس شماست که کارى ناروا را در نظرتان آراسته است.
فَصَبْرٌ جَمِیلٌ
بنابراین مسئولیت من اینک آن است که صبرى زیبا و خالصانه که بدور از بىتابى و ناسپاسى باشد پیشه سازم.
عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً
امید که خدا همه آنان را به من باز گرداند. منظور از آنان یوسف، بنیامین و فرزند بزرگ یعقوب بود.
إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ.
چرا که او نسبت به بندگانش دانا و در تدبیر امور آفرینش فرزانه و حکیم است.
آن گاه مى افزاید:
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ
او پس از دریافت خبر بازداشت «بنیامین»، از شدّت اندوهى که گستره قلب او را گرفت، از آنان روى برگردانید و خاطره غمبار فراق یوسف نیز برایش تجدید شد؛ چرا که او دورى و هجران یوسف را با حضور «بنیامین» براى خود آسانتر مىساخت و به خود بدین وسیله آرامش خاطر مىبخشید.
وَ قالَ یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ
و گفت: اى دریغ و درد بر فراق یوسف!
«سعید بن جبیر» مىگوید: خدا براى لحظات رویارویى امّت پیامبر با اندوه و مصیبت، دعا و ذکر آرامشبخشى به آنان داده است که به پیامبران پیشین نداده بود.
پرسیدند: کدامین ذکر؟
پاسخ داد: ذکر ارزشمند و آرامشآفرین «انّا للّه و انّا الیه راجعون»؛ چرا که اگر این دعا را به آنان آموخته بود، یعقوب به جاى «یا اسفى على یوسف» مىگفت: انّا للّه و انّا الیه راجعون.
وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ
و از شدّت اندوه و گریه دیدگانش سپید شد.
از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که اى پسر پیامبر، اندوه یعقوب در فراق یوسف چگونه بود؟
آن حضرت فرمود: اندوه او بسیار عمیق و گران بود، درست بسان اندوه هفتاد مادر جوانمرده!
پرسیدند: با این که بازگشت یوسف به او خبر داده شده بود، چرا باز هم تا آن اندازه اندوه به دل راه مىداد؟
فرمود: بدان دلیل که آن نوید و خبر را فراموش کرده بود.
در مورد سفید شدن دیدگان او نیز دو نظر آمده است:
1 - به باور «مقاتل» آن حضرت حدود شش سال دیدگانش به نابینایى گرایید و با رسیدن پیراهن یوسف و بشارت دیدار او، خدا نور دیدگانش را به وى باز گردانید.
2 - امّا پارهاى بر آنند که آن حضرت دیدگانش از شدّت اندوه و گریه رو به نابینایى گرایید. به گونهاى که به سختى چیزى را مىدید، امّا نابینا نشد.
فَهُوَ کَظِیمٌ.
و او بدان دلیل که غم و اندوه خود را فرو مىبرد و شکیبایى مىورزید و به کسى چیزى نمىگفت، آکنده از اندوه گردید.
به باور «ابن عباس» واژه «کظیم» به مفهوم اندوهزده و غمگین آمده است.
یادآورى مىگردد که هفتمین امام نور نیز بدان جهت به لقب «کاظم» خوانده شد که در دوران زندگى، به ویژه سال هاى امامت و پیشوایىاش، اندوه بسیارى را فرو برد و به کسى اظهار نفرمود.
فرزندان یعقوب از شدّت اندوه پدر بر خود لرزیدند و در تلاش براى کاستن از اندوه و نگرانى او گفتند:
قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً
پدر جان! به خدا سوگند تو هماره یوسف را یاد مىکنى تا بیمار گردى.
به باور «قتاده» منظور این است که: تو آن قدر یوسف را یاد مىکنى تا بیمار گردى و خرد خویش را تباه سازى.
و به باور «مجاهد» ... تا در آستانه مرگ قرار گیرى.
و از دیدگاه «ضحاک» ... تا پیر و از کار افتاده گردى.
أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ.
یا هلاک گردى و از دست بروى.
به باور بیشتر مفسّران، آنان این سخن را از سر دلسوزى به حال پدر و به خاطر نگرانى از سرنوشت او به زبان آوردند، امّا برخى بر آنند که آنان از روى ناراحتى این سخن را به او گفتند؛ چرا که رنج و اندوه او زندگى آنان را نیز اندوهزده ساخته و آسایش و آرامش را از همه آنان سلب نموده بود.
امّا آن بزرگمرد پایدارى و تقوا از آنان روى برگردانید و گفت:
قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ
من شکایت غم و اندوه خویشتن را تنها به بارگاه خدا مىبرم و خواستهها و گرفتارىهاى خود را در دل شب و هنگامههاى خلوت با خدا، به او مىگویم.
پارهاى واژه «بثّ» را به مفهوم بیان و پدیدار ساختن اندوه، معنى کردهاند و واژه «حزن» را به نهان کردن غم و اندوه در دل.
از پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله آوردهاند که فرمود: در آن شرایط جبرئیل نزد یعقوب آمد و گفت:
پروردگارت به تو درود مىفرستد و نویدت مىدهد و مىفرماید: به عزّت و اقتدارم سوگند که اگر آن دو فرزندت جهان را بدرود گفته باشند، هر دو را برایت زنده مىسازم! اینک برخیز و غذایى براى بینوایان و محرومان فراهم ساز که محبوبترین انسانها در بارگاهم بینوایان حقشناس و حقپرستاند.
و مىفرماید: هان اى یعقوب! آیا مىدانى چرا نعمت بینایىات از دست رفت؟ و چرا کمرت از فشار اندوه خم شد؟ این بدان دلیل است که تو گوسفندى سر بریدى و از گوشت آن غذایى مطبوع در خانهات فراهم آمد و در همان حال بینوایى روزهدار نزد شما آمد و کمک خواست، امّا شما او را سیر نکردید!
آرى، پس از این هشدار و سخن جبرئیل، هر گاه یعقوب مىخواست غذا بخورد به نداگرى دستور مىداد ندا دهد تا هر گرسنه و بینوایى که در آنجا هست به خانه او بیاید و با یعقوب غذا بخورد، و هر گاه روزه مىداشت همه روزهداران را به افطار فرا مىخواند.
وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.
به باور «ابن عباس» منظور این است که: من مىدانم خواب یوسف عزیزم درست مىباشد و او زنده و سرفراز است و برابر همان خوابى که دیده است به گونهاى اوج خواهد گرفت که همه شما در برابرش خضوع خواهید کرد.
امّا به باور «عطا» منظور این است که: من از مهر و رحمت خدا و قدرت بىکران او چیزهایى مىدانم که شما نمىدانید.
در کتاب «النبوّة» از حضرت باقر علیه السلام آورده است که فرمود: یعقوب ضمن راز و نیاز خویش به بارگاه خدا، فرشته مرگ را به حضور خواست، و او به فرمان خدا آمد و گفت: هان اى یعقوب چه مىخواهى؟
گفت: آیا در میان جانهایى که برگرفتهاى روح یوسف را دیدار کردهاى؟
پاسخ داد: نه، و او بدین وسیله دریافت که فرزندش زنده است.
و سرانجام به فرزندانش امید بخشید و یأس و نومیدى از بارگاه خدا را از نشانههاى کفر اعلان کرد و با شعلهور ساختن مشعل امید در دلهاى فرزندانش، آنان را به جستجو و تلاشى دیگر در راهِ یافتن یوسف برانگیخت و فرمود:
یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ
هان اى پسران من! بروید و از سرنوشت یوسف و برادرش «بنیامین» جستجو کنید.
«سدى» در این مورد مىگوید: هنگامى که فرزندان یعقوب رفتار شایسته و خلق و خوى بزرگوارانه و آزادمنشانه فرمانرواى مصر را براى پدرشان وصف کردند، یعقوب گفت: به نظر مىرسد او یوسف باشد؛ و آن گاه افزود: اینک بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از نزدیک وضعیّت آن دو را به دقّت مورد مطالعه قرار دهید، و از نام و عنوان پادشاه مصر و از دین و آیین او جویا گردید؛ چرا که در ژرفاى دل من این اندیشه پدید آمده که او یوسف است که «بنیامین» را با این تدبیر نزد خود نگاه داشته است.
وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ
و از رحمت خدا نومید نگردید.
و به باور برخى، واز گشایش و فرج خدا نومید نشوید.
إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ.
چرا که جز مردم کفرگرا، کس دیگرى از رحمت خدا نومید نمىگردد.
«ابن عباس» مىگوید: انسان باایمان و پرواپیشه هر آنچه را از خدا ببیند، همه را خیر و رحمت براى خود مىنگرد، در سختى و گرفتارى به بارگاه او امید مىبندد، و در رفاه و آسایش او را ستایش مىکند و سپاس نعمتهاى او را مى گزارد، امّا انسان کفرگرا این گونه نیست.
چرا یوسف پدر را از حال خود باخبر نساخت؟
چگونه با وجود نزدیک بودن اقامتگاه یعقوب و یوسف، پدر از حال فرزندش بىخبر ماند؟
و چرا یوسف پدر را در جریان کار خویش قرار نداد تا دل او را آرامش بخشد و غم و اندوه او را برطرف سازد؟
پاسخ
در این مورد «جبایى» مىگوید: دلیل این موضوع این بود که یوسف هنگامى که از چاه نجات یافت، به مصر برده شد و در آنجا به عنوان یک برده، به وسیله عزیز مصر خریدارى و در خانه او به کار مشغول شد، و پس از آن نیز مدّتى را در زندان سپرى کرد و کار را به گونهاى بر او سخت گرفتند که نامش از سر زبانها افتاد، و از پى آزادى از زندان، او در این اندیشه بود که خبر سلامت و موفقیّت خویش را از راهى مطمئن به پدر برساند...
و «سیّد مرتضى» مىگوید: ممکن است آفریدگار فرزانه هستى براى تشدید محبّت یعقوب، به یوسف وحى فرموده باشد که پدرش را از سرنوشت خویش آگاه نسازد، وگرنه این کار براى او ناممکن نبود.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.