وجوه خشونتطلبی نظام سلطهی غربی
نظام سلطهی غرب همواره در برخورد با کشورهای جهان اسلام از نوعی منطق مبتنی بر انگارههای تاریخی صلیبی و همچنین منطق حسابگرانهی استعماری پیروی کرده است. بر همین اساس، عنصر قدرتمحوری و خشونتطلبی وجه بارز تعامل غرب با جهان اسلام، بهویژه از آغاز دوران استعمار بوده که در مقاطع بعدی بهویژه در قرن بیستم نیز تداوم پیدا کرده است. وجوه خشونت نظام سلطه در مقطع فوق را میتوان با تحولاتی نظیر تقسیم منطقه به مرزهای ساختگی در قرارداد سایکس-پیکو، گسترش جنگ سرد در غرب آسیا، حمایت از حکومتهای مرتجع عربی و سرکوب جوامع و حمایت از تأسیس و اشغالگری رژیم صهیونیستی در منطقه مشاهده کرد. در واقع ریشهی بحرانهای منطقهی غرب آسیا را بایستی در همین امر جستوجو کرد که نظام سلطه، نظم ساختگی و استعماری مدنظر خود را در منطقه حاکم کرد.
با گذر از دوران دوقطبی در نظام بینالملل، اشغالگری مستقیم در قالب ایدهی نظم نوین جهانی و طرحهایی چون خاورمیانهی بزرگ و همچنین گسترش خشونت نمادین در قالب ایدههای اسلامهراسی در دستورکار آمریکا قرار گرفت. غرب برای اینکه هژمونی گفتمانی خود را پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی حفظ کند، به یک غیر نیاز داشت که همانا «اسلام» بود۱ و اسلامهراسی به ابزاری مهم در تثبیت و تقویت هویت غربی بدل شد.
اما آنچه در این میان اهمیت دارد آن است که خشونتطلبی غرب به شکل مستقیم در جهان اسلام منجر به بروز جریانات افراطی شده است. البته سابقهی نگرش سلفیگری و برداشت ارتجاعی از دین، به جریانات حدیثگرا در تاریخ اسلام بازمیگردد، اما بیتردید علتی را که باعث شد در دوران مدرن، این افکار پوسیده ابتدا در قبایل بدوی عربستان منجر به بروز وهابیت شود و سپس در سطح جهان اسلام گسترش یابد، باید بیرون از اسلام جستوجو کرد؛ همچنانکه فرقهی وهابیت چیزی بیش از اندیشههای خوارج در صدر اسلام نبود، اما بهرهگیری انگلستان از این اندیشه، به جنگافروزی در جهان اسلام انجامید.
غرب برای اینکه هژمونی گفتمانی خود را پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی حفظ کند، به یک غیر نیاز داشت که همانا «اسلام» بود و اسلامهراسی به ابزاری مهم در تثبیت و تقویت هویت غربی بدل شد. اما آنچه در این میان اهمیت دارد آن است که خشونتطلبی غرب به شکل مستقیم در جهان اسلام منجر به بروز جریانات افراطی شده است.
آمریکا، طالبان و القاعده
اما در دهههای اخیر اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی در سال ۱۹۸۰ و رقابت آمریکا با این کشور، نقطهی عطف دیگری برای گسترش افراطگرایی در جهان اسلام بود. استراتژیستهای غربی نسبت به غلیان هویت سلفی در جهان اسلام آگاهی داشتند و تلاش بسیاری نمودند تا این ظرفیت را در جهت منافع راهبردی خود سوق دهند. لذا با آغاز تجاوز شوروی به افغانستان، آمریکا عزم خود را جزم نمود تا این کشور را به یک ویتنام دیگر، اما اینبار برای شوروی بدل نماید. به همین دلیل، آمریکا سیاست خود را بر حمایت قاطع از مجاهدین عرب-افغان قرار داد و آنان را «مبارزان آزادی» نامید. به این ترتیب، آمریکا علاوهبر مبارزه با شوروی، میتوانست مانع از نفوذ انقلاب ایران در میان سایر کشورهای اسلامی شود و به تولید جریان آنتیتز انقلاب اسلامی در آینده بینجامد.۲
در واقع آنچه هویت و فکر سلفی را بدل به هستههای تشکیلاتی مبارز نمود، بیتردید تلاقی منافع غرب با این افراطگرایان بود. به همین دلیل هم پس از پایان جنگ، طالبان بهکمک پاکستان و آمریکا و تأمین مالی عربستان سعودی، به یک قدرت مؤثر نظامی تبدیل شد و توانست قدرت را در افغانستان قبضه کند. عملاً ارتباط سری ایالاتمتحدهی آمریکا و طالبان، باعث شد تا بسیاری سیا و وزارت امور خارجهی آمریکا را پدرخواندهی طالبان قلمداد کنند.۳
مجموعه طرح | دشمن دستساز
از طرف دیگر، بنلادن در واکنش به تهاجم آمریکا به سرزمینهای اسلامی در جنگ خلیج فارس، اندیشهی ایجاد یک جبههی جهاد جهانی را دنبال کرد که منجر به تأسیس جبههی بینالمللی جهاد علیه یهودیان و صلیبیان (مشهور به القاعده) شد. نهایتاً تمرکز بر دشمن آمریکایی باعث شد تا القاعده حملات تروریستی را علیه منافع ایالاتمتحده اجرایی کند. در این میان، حمله به برجهای دوقلوی تجارت جهانی در آمریکا که بزرگترین عملیات تروریستی در ابتدای قرن بیستویکم بود، موجب شد غرب از این فضا استفاده کند و تمام اسلام را بهصورت تروریستی، جهادی و رادیکال و بنیادگرا نشان دهد و یک اینهمانی میان تهدیدات کمونیسم در نیمهی قرن بیستم و اسلامگرایی در ابتدای قرن بیستویکم به وجود آورد.۴
لذا حمله به افغانستان و عراق در دستورکار آمریکا قرار گرفت، اما حمله به افغانستان با پراکنده ساختن گروههای جهادی به وخیمتر شدن تهدیدات انتحاری انجامید که نتیجهی آن تصمیم جهت حمله به عراق بود. اشغال عراق نیز سبب تمرکز افراطگرایان در عراق و تبدیل شدن عملیات انتحاری بهعنوان شیوهی غالب جهاد گردید.۵ در واقع خشونت عریان آمریکا منجر به گسترش افراطگرایی و شبکهی بینالمللی القاعده گردید. متقابلاً نیز غرب از القاعده بهعنوان یک تهدید استفاده میکرد و استراتژی خشونتآمیز خود را تداوم میبخشید.
اسلامگرایی افراطی داعش اساساً محصول مدرنیته و جهانی شدن است که البته در صحنهی میدانی نیز بهجهت همراستایی با منافع راهبردی غرب، نظام سلطه از آن حمایت میکند.
خشونت نمادین غرب و برآمدن داعش
داعش در عین اینکه در تداوم القاعده و دگردیسی در آن به وجود آمد، بهنحو فزایندهای از میان مسلمانان اروپایی یارگیری کرد. در واقع داعش از اینجا به وجود آمد که القاعدهی عراق برخلاف القاعدهی مرکزی، شیعیان را هدف حملات خود قرار داد و تلاش کرد خلافت اسلامی برپا کند. پس از آن نیز با آغاز بحران سوریه، غرب بار دیگر مانند دههی ۱۹۸۰ تلاش کرد از ظرفیت بهاصطلاح جهادگران سلفی، اینبار علیه نظام سوریه، تضعیف جبههی مقاومت و ایجاد مانع در برابر انقلاب اسلامی ایران استفاده نماید. به همین دلیل، دولت اسلامی عراق به رهبری ابوبکر البغدادی، تلاش کرد حوزهی اقتدار خود را به سوریه نیز گسترش دهد و بر همین اساس، خود را دولت اسلامی در سرزمین عراق و شام یا همان داعش نامید.
یکی از مهمترین ویژگیهای داعش، حضور چشمگیر جوانان اروپایی در این گروه است. این ویژگی البته پدیدهی جدیدی است که کاملاً در ارتباط با بُعد نمادین خشونت ساختاری غرب بروز کرده است. به بیان دیگر، ظهور وهابیت، القاعده و طالبان با خشونتطلبی فیزیکی و منافع راهبردی آنان در جهان اسلام مرتبط است، ولی در خصوص داعش باید گفت در عین اینکه این گروه محصول خشونت فیزیکی غرب بهشمار میرود، حضور جوانان اروپایی در آن نشاندهندهی تأثیرات فرهنگیتر سلطهی غرب است. این وضعیت بهشکل مستقیم نتیجهی سیاست تحمیل و تحقیر فرهنگی غرب است که با مختل کردن هویتسازی بومی، یک بحران فراگیر هویت و معنا در جوامع مختلف جهان پدید میآورد و بستر بسیار مناسبی را برای افراطگرایی فراهم میکند.
نتیجهی این خشونت ساختاری، بروز پدیدهی داعش و اسلام اروپایی افراطی است. الیویه روآ، محقق فرانسوی حوزهی جنبشهای اسلامی در این زمینه تأکید میکند که دینداری خالص اسلامی همواره در فرهنگ ملی یا محلی ریشه دارد و این نوع دینداری ریشهی پدیدهی تروریسم نیست. در واقع شاخهی رادیکال اسلامگرایی محصول چیزی است که آن را «سرزمینزدایی از اسلام» مینامد. یعنی آحاد جوانان مسلمان ریشههای فرهنگی خود را از دست داده و در جامعهی کشورهای غیراسلامی رها شدهاند. این مسئله روشن میکند که چرا سرمنشأ بسیاری از اسلامگرایان رادیکال، غرب است و نه منطقهی غرب آسیا.۶ لذا اسلامگرایی افراطی داعش اساساً محصول مدرنیته و جهانی شدن است که البته در صحنهی میدانی نیز بهجهت همراستایی با منافع راهبردی غرب، نظام سلطه از آن حمایت میکند.
با ظهور القاعده و داعش، در کنار خشونت فیزیکی، خشونت نمادین غرب در قالب اسلامهراسی و تحقیر فرهنگی نیز گسترش یافت. نهایتاً اینکه وهابیت عربستانی، طالبان، شبکهی جهانی القاعده و اینک داعش، همگی محصول خشونت ساختاری غرب در برخورد با جهان اسلام هستند.
جمعبندی
نظام سلطهی غربی هیچگاه نظارهگر بیطرف در جهان اسلام نبوده است، بلکه با اقدامات تهاجمی و اعمال خشونت ساختاری خود به بازتولید افراطگرایی کمک و تصورات ارتجاعی را قوام بخشیده است. همچنان که نضج افراطگرایی در قالب وهابیت در چارچوب خشونت استعماری انگلستان و همچنین آغاز گروههای سلفی جهادی در دوران جنگ سرد با اهداف راهبردی آمریکا تطابق داشته است. با ظهور القاعده و داعش، در کنار خشونت فیزیکی، خشونت نمادین غرب در قالب اسلامهراسی و تحقیر فرهنگی نیز گسترش یافت. نهایتاً اینکه وهابیت عربستانی، طالبان، شبکهی جهانی القاعده و اینک داعش، همگی محصول خشونت ساختاری غرب در برخورد با جهان اسلام هستند.
منابع
۱. سعید، ادوارد (۱۳۷۹)، شرقشناسی، ترجمهی خنجی لطفی، تهران، امیرکبیر، ص۴۸.
۲. آشکار، ژیلبر (۱۳۸۴)، جدال در توحش، ترجمهی حسن مرتضوی، تهران، اختران، ص۶۵.
۳. نصرتینژاد، فرهاد (۱۳۸۱)، نفت، انرژی و طالبان، کتاب ماه علوم اجتماعی، ش۵۴.
۴. Kurth, James (۲۰۰۵), global threats and American strategies, from communism in ۱۹۵۵ to Islamism in ۲۰۰۵, foreign policy research institute.
۵. مهربان، احمد (۱۳۸۷)، جنگ علیه تروریسم و افزایش حملات انتحاری در عراق و افغانستان، فصلنامهی راهبرد، ش۴۸.
۶. Roy, Olivier (۲۰۰۴), globalized Islam, newyork, Columbia university press, p۲۵.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.